RAI 8006 051 bij Paein Lamouk
. وقتي عظيم خان براي ملوك جانش ، تنها دردانه اش به سفارش نگين السلطان نامادري ملوك جان برايش از تركمن صحرا اسبي به تحفه آورد شايد هيچگاه فكرش را نمي كرد يك روز ملوك جان از تمام قيد و بندها رها شود و يك روز سوار اسبش بشود و فقط بتازد ! نمي دانم افسانه ملوك
RAI 60-812 bij Sari
کارگاه نیشکر
. آسمان هست ، غزل هست ، كبوتر داريم
. وقتي عظيم خان براي ملوك جانش ، تنها دردانه اش به سفارش نگين السلطان نامادري ملوك جان برايش از تركمن صحرا اسبي به تحفه آورد شايد هيچگاه فكرش را نمي كرد يك روز ملوك جان از تمام قيد و بندها رها شود و يك روز سوار اسبش بشود و فقط بتازد ! نمي دانم افسانه ملوك
. همين كه عكس تنهايي كنار دريا مي گيرم . . . لعنت به اين دريا ! لعنت به هر چيزي كه من را ياد تو مي اندازد ! ياد تو مي افتم . . .
. دريا ، همين الآن . بعد از هفت ، هشت ، نه سال ؟ حال الآنم رو ميليارد ، ميليارد نمي فروشم