یادش دوران دوستان قدیم که هم کلاس بودیم به خیر،بعد از سالها که از اسماعیل صدیقی عطار خبر نداشتم از گالیکش رد می شدیم پرسان پرسان خونه شون رو پیدا کردم.....پیر مردی با کمری خم در رو باز کرد....سراغ اسماعیل رو گرفتم ،اشک در چشمانش حلقه زد ،با صدایی لرزان گف